سال 93 - من وآینده من
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وب

لینک دوستان
جستجوی وب

خواستگاری

ظهر به سمت خانه دایی خانم را افتادیم پذیرایی و بعد نهار تمام ذهن من این بود کی وقتش میرسد بعد اظهر بود که زنگ  خانه بصدا در آمد دختر خانم با خواهرانش برادرشون و مادر به آنجا امدند 

بعد از پذیرایی همه سر گرم صحبت شدند من دختر خانم را نظاره بودم تا زه فهمیدم کمی شبطنت دارد

دیدم کسی یاد ما نیست به دایی خانم گفتم صحبت ما چی شد اجازه گرفتند ما وارد اطاق شدیم و جزئیات بیشتری مطرح شد  روابط بین خانوادها گرفته و ساعت کاریم که از طرف دختر خانم و خانوادش  کمی شبه ناک شده بود من دختر خانم را با شغلم آشنا کردم توافقاتی انجام شد (این بامن)به یادگار از آن زمان ماند

888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888

خصوصی بود ننوتشتم

چنین شد که هردو از اتاق بیرون آمدیم خیالم راحت شده بود که تایید شدم 

(اینو متذکر باشم برادم مجید ماشینشو در اختیار ما قرار داده بود )

(قرار شده بود تا حتمی نشده هیچ کس خبر دارنشود)

 

 




تاریخ : جمعه 93/3/2 | 9:30 صبح | نویسنده : بهداد | نظر

اولین دیدار

بالاخره در تماسی که داشتیم  چهارشنبه ظهر با مادر راه افتادیم با قطار ذهن من بسیار مشغول بود که چه بگویم و چگونه که درست متوجه حرفهایم بشوند

شب رسیدیم و مجید و مادرش (برادرم و زن ذوم بدرم) بدنبالمان آمدند تا نیمهای شب با هم حرف زدیم صبح من رفتم ثبت احوال تا نغصهای شناسنامه امرا حل کنم نشد

گل سفارش دادیم و بعد از نماز به منزل خانواده دختر خانم رفتیم با مادرم در نگاه اول من نتوانستم درست تشخیص بدهم شخص مورد نظر کیست (دختر دایم و همسرشون که دایی دختر خانم هستند بدنبال ما آمدند)

از خانواده بسیار خوشم آمد خونگرم و صمیمی کمی که نشستیم پدر دختر خانم آمدند و بعد از کمی صحبت با اجازه گرفتن از ایشان من راهی اتاق گفتگو شدم

معیارهایم را

خانواده

اعتقادات

روابط اجتماعی

و...

کزینه اول درست درامد و کزینه دوم صحبتهای زیادی شد بخصوص حجاب که من خیلی نظرم روی آن بود

صحبتهای زیادی بین ما رد بدل شد  درمورد شغلم که ایشان قبول کردند و وضع درامدی و ....

اینقدر صحبتهای ما طول کشید که بقیه بتنگ آمدند و من گفتم تا هر زمانی که لازم میدانید فکر کنید و از اتاق بیرون آمدم چون از نظر خودم تایید شده بود خداحافظی کردیم و به سمت خانه رفتیم به دختر داییم گفتم که قراری بگزارید در خانه خودتان گفتند باشه

ادامه در مطلب آیتده

 




تاریخ : یکشنبه 93/2/28 | 11:0 عصر | نویسنده : بهداد | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ بک لینک | رپورتاژ دائمی
  • چت مقاله تراکتور | فروش بک لینک دائمی